آگوستین در کتاب مشهور خود، اعترافات، دربارهی تعریف مفهوم زمان مینویسد تا وقتی کسی از من نپرسد « زمان چیست » آن را میشناسم اما اگر کس بخواهد آن را تعریف کنم دیگر آن را نمیشناسم. آنری برگسون، فیلسوف فرانسوی، نیز در نقد تعریفهای رایج فیلسوفان از زمان، بهویژه کانت، میگوید مردم عادی زمان را بهتر میفهمند، اما فیلسوفان اغلب تعریفی انتزاعی از آن ارائه کرده اند. مفهوم زمان از این جهت شبیه مفهوم « هویت » است. تعریف مفهوم هویت چندان آسان نیست، زیرا مفهومیست که چندین وجه دارد و از چندین جهت مثل بسیاری از موارد در زندگی مزایا و معایبی دارد. امروز ما در جهانی زندگی میکنیم که انسان از آن جهت که انسان است، نه انسانی با پوست یا زبان یا ملیت خاص، دارای ویژگیها و در نتیجه حقوق مشترکیست، اما هویتها هنوز وجود دارند و تصور جهانی که همه با یک زبان صحبت کنند، یک دین داشته باشند، اهل یک کشور باشند، هم سخت است و هم از این نظر که کدام زبان یا ملیت باید آن « هویت واحد » را فتح کند این پرسش را پیش میگذارد که آیا هویت تناقضی ذاتی با بشر جهانشمول دارد؟
هویت چندین جنبه دارد، و معنای واحدی را منتقل نمیکند. هویت از سویی مکانیسم روانی انسان برای تشخیص خود و تمایزگذاری با دیگران است. بخشی از این مکانیسم که بحث عمدهی ما دربارهی آن است، ریشهای اجتماعی و ساختاری دارد. به عبارت دیگر، پرسش اینکه ما « کیستیم » بیشتر در ساختار اجتماعی در حضور دیگران معنا دارد. از اینجا، مسألهی هویت مسألهای اخلاقی-سیاسی یا به عبارت کلیتر، به مسألهای مدنی بدل میشود. انسان بنا بر آن تمثیل مشهور در روانشناسی، از وقتی خود را در آینه میبیند هویت خود را تشخیص میدهد تا جایی که به خود حق میدهد نژاد و دینی دیگر را پستتر از خود بداند، در واقع درگیر مسألهی هویت است. اما آن چیزی که بیشتر محل بحث بوده نوعی از هویت است که چندین فرد را شامل میشود و به آن « هویت جمعی » میگویند. یکی از این هویتهای جمعی هویت ملیست. یعنی ما علاوه بر آنکه اسم و نام خانوادگی خاصی داریم، هویت دیگری هم داریم که بر اساس آن با کسانی که در آن واحد حقوقی-سیاسی به دنیا آمده اند یا به آن به نوعی متعلق هستند مشترکیم. این هویت مثل هر نوع هویتی دیگری کارکردی زیستی دارد، یعنی فایدهای دارد و بنا بر آن ما تحت حمایت جامعه و دولت خود هستیم. در جوامع مدرن غربی که دولت-ملتها واحدهای پیوستهتری هستند، این هویت معنای حقوقی خاصی دارد که به آن شهروندی میگویند. شهروند در معنای خاص و نهایی خود، چیزی فراتر از فرد است. این فرد فارغ از آنکه چه اعتقاداتی دارد یا چه رنگ پوستی دارد یا هر چیز دیگر، بنا بر قاعدهی رایج در کشورهای غربی، حقوق خاصی دارد.
اما مسألهی هویت ملی از دو وجه مسألهدار میشود؛ یکی آنکه برخی هویتهای جمعی دیگر با آن همارز میشوند، مثل هویتهای قومی و هویتهای ملی دیگر، مثل مهاجران یا هویتهای ملی همسایگان. از سوی دیگر، هویت ملی در مجموعهی ملل جهان، بهتدریج، معنای جدیدتری پیدا کرده و این تعریف جدید، پیامدهای مثبت و منفی مختلفی داشته است. طبق تعریف مدرن از هویت که ناشی از نگاه انسان به خودش، نه به عنوان یک بنده یا جزئی منفعل از کل، بلکه به عنوان فاعلی آگاه و خودآیین است، هویتها با اتمیزهتر شدن هویت ملی خود را از دست میدهند. این فرایند همراه با تغییرات دیگری در سطح اقتصاد و سیاست، موجب یکپارچه شدن و یکسان شدن هویتها زیر هویتی واحد و جهانی شده است که به آن در اصطلاح « جهانی شدن » میگویند. امروز مشتریان رستورانهای زنجیرهای KFC هویتزدوده هستند، آنها آمریکایی، فرانسوی و هندی هستند. وجه نخست از قرون گذشته بوده اما وجه دوم پدیدهی جدیدیست. ترکیب این دو وجه از مسألهی هویت ملی موجب ایجاد معضلهای جدیدی در عصر جدید شده است.
یکی از این مشکلات این است که با جهانی شدن تولید و بازار و میدان سرمایه، و البته جهانی شدن فرهنگ و ارزشها، مهاجرت به کشورهای توسعهیافته افزایش مییابد و مسألهی هویت در کشورهای مقصد اهمیت پیدا میکند. این کشورها از یکسو بنا بر قواعدی که خود وضع کرده اند و هوادار آن هستند، باید هوادار انسان فراملی و نیز اقتصاد جهانی باشند، اما از سوی دیگر، نمیتوانند شاهد از بین رفتن سنتهای خود باشند. نخستین برخورد در سطح مذاهب به وجود میآید. مثلاً مسلمانان با شریعت خود به مرور ترکیب دینی کشورهای مقصد را برهم میزنند و در سطح فراحقوقی مشکلاتی در بطن جامعه به وجود میآید. در عصر استعمار این مشکل وجود نداشت زیرا انسان غربی از سوی کشورهای جنوب تحت فشار نبود اما در دوران فعلی هم اقتصاد و هم هویت انسان غربی تحت تأثیر مهاجرت کشورهای دیگر قرار گرفته. انسان سیاهپوست در گذشته برده بود اما امروز با انسان سفیدپوست یکسان پنداشته میشود. یکی از دلایل ظهور سیاستهای ضدمهاجرت و رادیکالیسم دینی در کشورهای غربی به این معضل جدید باز میگردد. در غرب، اروپا و آمریکا، احزابی که از محدویت مهاجرت دفاع کنند روز به روز هوادران بیشتری پیدا میکنند چرا که در عمل، نه نظریه، هویت آنان مورد تهدید قرار گرفته.
معضل جدید دیگری که پس از پایان جنگ سرد و گسترش بیشتر اقتصاد جهانی و چندملیتی به وجود آمد، تصاحب هویت مسلط در بازی قدرت است. طبق نظریههای برابرمحور و هوادار انترناسیونالیسم، هویتها « نباید » عامل درگیری و نزاع باشند، اما در عمل و واقعیت، هیچ هویتی حاضر نیست به نفع هویت دیگری کنار برود. عمدهی این نزاع، در جبههی برخورد هویت غربی با هویت غیرغربیست. هانتینگتون در کتاب مشهور خود، « برخورد تمدنها »، این جبهه را از سایر جبههها پررنگتر میبیند. در میان تمدنهایی که او برمیشمارد این تمدن غربیست که بعد از جنگ سرد قدرت اصلی را در اختیار دارد. هویت غربی چیست و آیا غرب هویتی برای خود قائل است؟ از طرف نظریهپردازانی چون ادوارد سعید، هویت غربی وجود دارد و علی رغم شعارهای جهانشمولی که میدهد، از هویت خود دفاع میکند و دیگران را بیرون از آن قرار میدهد. مخالفان این اعتقاد کسانی هستند که معتقدند غرب حامل پیام برابری انسانهاست و اگر تاکنون چنین نبوده، باید در رفع آن کوشید. اما اگر در واقعیت بنگریم، بدون آنکه ایدهئولوژی خاصی را برتر بدانیم و در صدد رفع تسلط هویت غربی بر جهان نباشیم، این پرسش بنیادین مطرح میشود که کدام هویت باید هویت جهانی باشد، هویتی که وطنش، سرزمینش، جهان است. این هویت چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟ نخسین چیزی که به ذهن میرسد این است که این هویت نباید تاریخ داشته باشد، باید فراتر از هویتها باشد. بنا بر این، چنین هویتی باید ساخته شود زیرا تمام هویتهای دیگر یا تاریخ دارند، یا اینکه نمیتواند فراتر از هویتهای دیگر باشند. آیا هویت مسلمان بر هویت مسیحی ارجحیت دارد؟ آیا هویت ایرانی از هویت عرب برتر است؟ لذا جهانوطنی به عنوان بدیلی برای هویت ملی در عصر جهانیشدن به عنوان ایده میتواند پیش روی بشر قرار بگیرد. این هویت جهانی جدید « ضرورتاً » هویتهای پیشین را نفی میکند زیرا در غیر اینصورت، هر هویتی میتواند چنین ادعایی داشته باشد. اما راه دیگری هم هست: اینکه هویتهای ملی یا سایر هویتهای جمعی حفظ شوند اما تلاش کنند سایر هویتها را به رسمیت بشناسند و به آنها احترام بگذارند.
مشکلات دیگری هم میتوان در ارتباط با هویت ملی در عصر جهانیشدن برشمرد که هر کدام از آنها نیاز به بررسی مفصلی دارند، از جمله ظهور قدرتهای غیرغربی و بحران حقوق بشر، جهانی شدن ارزشهای بومی، جهانشمول شدن انسان و تکمعناشدن زندگی. مثلاً در مورد اول، با قدرت گرفتن کشورهای غیرغربی، ارزشهای غربی که ماحصل تجربهی تاریخی و سعی و خطاهای بسیار در سالیان بسیار بوده و به حقوق بشر و لیبرال دموکراسی رسیده به خطر میافتند. شاید از یک منظر، این امر موجب شود غرب تسلطش را از دست بدهد و جهان عادلانهتر باشد اما از این جهت که حقوق بشر به عنوان مهمترین دستاورد انسان غربی و به رغم تمام سوء استفادهای که غربیها از آن میکنند، در معرض تهدید جدی قرار میگیرد. تمدنهای نوظهور با تاریخ و گذشتهی پیشین خود شاید تعریف دیگری از انسان و حقوق او ارائه دهند و این مسأله اگر صرفاً بر مبنای نزاع قدرتها نگریسته شود، سرانجام خوبی نخواهد داشت.
در نهایت به نظر میرسد جهانی شدن نه تنها بحران هویت ملی را کم نکرده بلکه بر خلاف آن، نزاع تمدنها را برای تسلط بر هویتهای دیگر را افزایش میدهد. جهانی شدن دچار تناقضی درون خود است که به اعتقاد بسیاری از نظریهپردازان سیاست و فرهنگ جدی است. جهانی شدن مستلزم گسترش نوعی ارزشهای خاص است که پیشتر متعلق به تمدنی خاص بودند اما از سوی دیگر انسان را به عنوان انسان جهانشمول تعریف کرده اند. این انسان جهانشمول بیش از آنکه در واقعیت وجود داشته باشد بیشتر یک ایده است و نمیتواند هویتی « دادهشده » داشته باشد. این معضل را از دو سو در چند دههی اخیر به وضوح میتوان دید: هم در طرف کسانی که مروج جهانی شدن هستند، یعنی غرب، هم در طرف کسانی که بیشتر در معرض جهانی شدن هستند اما نمیخواهند از هویتهای خود هم دست بکشند. مسألهی مهاجران در کشورهای غربی و نیز تشکیل هویتهای ملی سخت و غیرسازشکار را در این چارچوب میتوان فهمید. برای رفع این مشکلات به نظر میرسد باید از دولت-ملتها، میهندوستی و پاتریوتیسم، اقتصادهای متعادل منطقهای و در حال مبادله با جهان، و صلح جهانی میان ملل متکثر دفاع کرد و از جهانیسازی افراطی که یه قیمت کاهش اشتغال داخلی و رونق کار در کشورهایی چون جمهوری خلق چین میشود و نیز اسلام سیاسی و چپگرایی افراطی که پشت جهانوطنی پنهان شده است فاصله گرفت.