گاه به گاه برخی از رسانههای داخل و خارج از کشور گزارشهایی در رابطه با تصمیم سران جمهوری اسلامی مبنی بر فراهم کردن شرایط برای جانشینی علی خامنهای با احتمالاً پسرش به عنوان سومین رهبر جمهوری اسلامی پخش میکنند. چنین گزارشها و تحلیلهایی همزمان با «انتخابات» خبرگان رهبری بیشتر و پر رنگتر شد و اکنون پس از مرگ ابراهیم رئیسی و پرسشهایی که پیرامون نحوهی مرگ او مطرح است بیشتر هم خواهد شد.
عوامل تبلیغاتی رژیم، بخصوص در میان اصلاحطلبان، در دههی هشتاد که به بازیهای انتخاباتی راه داشتند سعی میکردند مردم را از وحشتِ جانشینیِ مجتبی خامنهای بهراسانند. هدفشان این بود که مردم از ترس رهبری مجتبی خامنهای، که او را خونخوارتر از علی خامنهای یاد میکردند، به پای صندوقهای رای بیایند و افراد به اصطلاح میانهرو را در قدرت نگه دارند تا ایشان بتوانند از رهبری مجتبی جلوگیری کنند. رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی، کسی که فرض میرفت می تواند جلوی رهبری مجتبی خامنهای را بگیرد، در انتخابات مجلس خبرگان ۹۲ نشانهای آشکار از این واقعیت بود که فرقهی اصلاحطلب جمهوری اسلامی دیگر قدرتی در بدنه اصلی حاکمیت ندارد.
اما جالب آنجاست که همان افراد، اکنون که از طرفی علی خامنهای آنها را طرد کرده است و از طرف دیگر مردم بر براندازی رژیم اصرار دارند، تلاش میکنند تا شرایط رهبری مجتبی خامنهای پس از علی خامنهای را روزهای بهتری برای ایران تصویر کنند. چنین تفاسیر و تصاویری معمولاً قصد دارند تا این مسئله را در ذهن مخاطب ایجاد کنند که جمهوری اسلامی در حال مدیریتِ بحرانِ فروپاشی و در فکر تعیین رهبر آینده است. این نوع روایت عملاً در خدمت رژیم قرار میگیرد تا تصویری باثبات و ماندگار از رژیمی شدیداً متزلزل ارائه کند. ایشان وانمود میکنند که جمهوری اسلامی پس از علی خامنهای معقول و اصلاح پذیر خواهد بود. همچنین این روایت به چرخهی باطل بد و بدتر که جمهوری اسلامی طی سالیان از آن بهره برده است مدد میرساند زیرا تلاش میکند تا با تصویر کردنِ رهبری با منشی متفاوت در فردای پسا خامنهای، انگارهی تکامل طبیعی حکومت را به خورد جامعه دهد و منجر به تثبیت و تداوم استبداد مذهبی در ایران شود. از طرفی دیگر، چنین تحلیلهایی سعی میکنند با مقایسهی مجتبی خامنهای با اشخاصی چون محمد بنسلمان به مردم ناراضی از شرایط این امید را بفروشند که شاید فرزند از پدر معقولتر و مصلح باشد، و دوباره امید به اصلاحات حداقلی را (هم در داخل کشور و هم در انظار بین المللی) زنده کنند. چنین روایتی را برخی از تحلیلگران بینالمللی پس از مرگ خمینی و جانشینی خامنهای نیز مطرح و نگرهای در غرب را تقویت کردند که رهبر جدید لاجرم حکومت اسلامی ایران را به سوی باز شدن و کمتر ایدئولوژیک بودن خواهد برد.
در واقعیت، مدیریت جانشینی در دیکتاتوریها بسیار دشوار و پیچیده است. رفتار جمهوری اسلامی در بحث جانشینی به نظر میرسد که قرابت زیادی با جانشینی در دودمان کیم در کره شمالی دارد. نگاهی دقیق به روند جانشینی «کیم جونگ ایل» توسط فرزندش «کیم جونگ اون» شمایی از مدل کرهای جایگزینی به دست میدهد. در سالهای پیش از ۲۰۰۷ که دومین جانشینی در کره شمالی مدیریت شد، جامعهی جهانی به امید جانشینی معتدلتر از دیکتاتور حاکم در این کشور بود. با این وجود، پس از به قدرت رسیدن پسر جوان، کره شمالی روز به روز گامهای سهمگینتری برای تقویت سویهی تمامیتخواهانه رژیم برداشت.
«کیم جونگ ایل» در اواخر دوران زمامداری خود و بویژه پس از سکتهی مغزی در سال ۲۰۰۷ تصمیم به آمادهسازی شرایط برای جانشینی فرزند خود گرفت. جانشینی موروثی کمتر در دیکتاتوریهای کمونیستی رخ میدهد و اغلب با موانعی مثل کودتا مواجه میشود. با این همه این نوع از جانشینیِ مدیریت شده در کرهی شمالی تا کنون دو بار به سرانجام رسیده است.
کیم جونگ ایل (رهبر سابق) بطور فزایندهای حکومت را «نظامی» کرده بود و تحت ایدئولوژیِ «اولویت نظامیگری بر سیاست» («سونگان» بهجای «کمونیسم») «سپاه خلق کره» را به عنوان قدرتمندترین ارگان در درون ساختار قدرت قرار داده و با جایگزین کردن طبقه کارگر (حزب کمونیست) با نظامیان، رژیم را با چینش نظامیان وفادار تماماً تحت کنترل قرار داده بود. برای جانشینی پسر سومش بر حمایت و مدیریت همین نظامیان همراه حساب باز کرده بود. رژیم کمونیستی کره شمالی همچنین با فراهم آوردن رویدادهای مختلف تلاش کرد تا فرزند و جانشین رهبر را نه تنها به عموم مردم بلکه به خواص جامعه معرفی نماید و از این طریق راه را برای این جانشینی هموار سازد.
از هنگام به قدرت رسیدن «کیم جونگ اون» (در سال ۲۰۱۲) او قدرت را بیشتر قبضه کرد، خصومت بیشتری نسبت به همسایگان و غرب نشان داد، و در جهتی خلاف ایدئولوژی «سونگان» پدرش، جایگاه فرادستی «سپاه خلق کره» را کاهش داد و حزب کمونیست کره شمالی، «حزب کارگران کره» به رهبری خودش را تحت شعار «ابتدا خلقها» به عنوان مهمترین ارگان در درون ساختار قدرت تثبیت کرد. در نتیجه او اخیراً با تنزل جایگاه نظامیان در قدرت جای آنها را به همراهان و حامیان غیرنظامی خودش داده که در «حزب کارگران کره» وفاداریشان به او را ثابت کرده بودند.
رژیم اسلامی روند جانشینی را باید با تمسک به الگوهای در دسترس، همچون جانشینی خامنهای (پس از خمینی) و مدل کره شمالی، مدیریت کند. اگر سرکردگان رژیم بتوانند مجتبی خامنهای را به جایگاه رهبری جمهوری اسلامی برسانند، احتمالاً با برداشتی اقتباسی از مدل کرهی شمالی به پیش خواهند رفت. لذا باید در نظر داشت که نسل جدیدی از روحانیون و نظامیان وفادار به جانشین جدید فعال خواهند شد و در صورت موفقیت در پروژهی جانشینی، جهشی سریع در جهت تغییر برخی رویهها اعمال خواهند کرد که هدفی جز تثبیت قدرت به طور فوری و یکدستتر کردن ساختار رژیم نخواهد داشت. روند یکدست کردن به صورت بالا آوردن نیروهای وفادار به رهبر جدید، تغییر ساختاری برای تقویت قدرت رهبر جدید، و حذف نیروهای عمدتاً فرتوت و وفادار به رهبر درگذشته خواهد بود.
آنچه دفتر مطالعات استراتژیک میتواند پیش بینی کند این است که در صورت ادامهی حیات جمهوری اسلامی، همهی این موارد خبر از حکومتی بستهتر در آیندهی ایران میدهد. جانشین علی خامنهای بنا نیست گرهای از مشکلات ایران بگشاید، بلکه با حذف بسیاری از وفادارانِ نظامی و غیرنظامیِ فعلی، به صورتی نو، تقویت وفادارانِ خودش و بقای رژیم اسلامی را در دستور کار قرار میدهد. دفتر مطالعات استراتژیک «حزب ایران نوین» به نیروهای ایرانگرا توصیه میکند که با درس گرفتن از نمونههای مشابه، همچون کره شمالی، درگیر بازیهای رسانهای جانشینی خامنهای نشوند و بر تضغیف هر چه بیشتر رژیم اشغالگر ایران تمر کز کنند.